آندم که با تو باشم محنت و غم سر آید
وآن شب که بی تو باشم جانم ز تن بر آید
پیش تو دل نهادم ای فتنه ی دل و جان
تا از بلای عشقت ما را چه بر سر آید
دارد شکایت ای گل دل بی نهایت از تو
اما به دل نیارم هرگز شکایت از تو
افتد ز پرده بیرون راز نهفته آخر
دل پر شکایت از غم لب پر حکایت از تو
گل من کجایی؟کجایی.....
تا به کی همچو گل بی وفایی
بیا و ز رفیقان جدا شو
که آتشم بر جگر زد جدایی...
سراب
رسمش نبود عزیز دل
بری و تنهام بزاری
من موندم و خیال تو
با رویا های بی كسی
دل نگرون و بی كسم
توی شبهای مهتابی
اشفته حال منتظرم
تا تو بیای از تاریكی
نگاه بارونی من
همیشه چشم به در داره
تا تو بیای ازتاریكی
بگی تو هم دوستم داری
غرق توهم شده ام
تو این دنیای كاغذی
سخت شده زندگی برام
تو باتلاق سردرگمی
عشق یعنی خواستن له له زدن
عشق یعنی سوختن پر پر زدن
عشق یعنی جام لبریز از شراب
عشق یعنی تشنگی یعنی سراب
عشق یعنی لایق مریم شدن
عشق یعنی با خدا همدم شدن
عشق یعنی لحظه های بی قرار
عشق یعنی صبر یعنی انتظار
عشق یعنی از سپیده تا سحر
عشق یعنی پا نهادن در خطر
عشق یعنی لحظه ی دیدار یار
عشق یعنی دست در دست یار
عشق یعنی ارزو یعنی امید
عشق یعنی روشنی یعنی سپید
نظرات شما عزیزان:
|