فاصله
دیگرفاصله ات را نمی ترسم
که ماه از دور زیباتر
ودل ازدور نزدیکتر
ازبخت خوب توچه خوشبخت است
شعرمن
ستاره پوش شب بی ستاره ها
یاد تو قطب را استوار می کند
چه رسد به من
که زیرپیراهنم – تورا پوشیده ام
حالا هر کجا که میخواهی برو
من تقدیرم را
بردایره تو نوشته ام
چه زود
چه زود می گذرد لحظه هایمان باهم
دقیقه های خوش و آشنایمان با هم
تورفته ای ومن این را به چشم خود دیدم
میان فاصله ها رد پایمان باهم
تمام فکرمرا این سوال پرکرده
که فرق میکندآیاخدایمان باهم؟
دعای یک نفره استجابتش دیراست
بیا مگرکه بگیرد دعایمان با هم
قبول کن پس از آن روز و آخرین دیدار
کمی عوض شده حال و هوایمان با هم
برای اینکه بفهمی چه می کشم ای کاش
عوض شود دو سه ثانیه جایمان با هم
تنهایی
درک یک عشق پس ازتنهایی
فهم آغوش تو بعد ازمردن
زندگی رابه عقب برگردان
به زمانهای بدون تو و من
زندگی را به عقب.... پیش ازدرد
پیش ازعاشق شدن مادرغار
پیش زا آوار شدن باگریه
روی بی طاقتی هردیوار
عهدپارینه ترازسنگ شدن
عصر پاییزترازبارانها
موسم گم شدن ادواری
توی دیوانگی انسانها
زندگی نسخه ای از بایدهاست
ما به تکرارشدن محکومیم
ما به بیمارشدن معتادیم
ما فرآیند دمی مسمومیم
زندگی فهم تبرهای بزرگ
زندگی مهلت خونخواهی بود
هیچ کس جرات پرواز نداشت
زندگی مرگ دوتاماهی بود
زمستان
اینجا بدون توتمام روزها مرده ست
تقویم رویای تو را ازطالعم برده ست
اینجا زمستانها خدا تا صبح می بارد
ازدوریت قد قامت باران زمین خورده ست
پرواز کن ازازدحام بی قرارری ها
آزاد کن آغوشهایی را که سرخورده ست
من بی تو نه دنیا بدون تو نمی ماند
باوربکن روح غزلها بی تو آزرده ست
یوسف شو ازخواب زلیخا بزن بیرون
تعبیر کن هدیان لبهایی که پژمرده ست
بغض
پشتم خالی چشمهایم آبستن باران و گلویم پر ازبغضی نشکسته
جای خالی ات را هرروز بیشتر ازروزقبل احساس می کنم و نمیدانم
جواب دلم رو که مدام بهانه تو را میگیرد چه بدهم؟هیچی برایش
معنی ندارددلم هنوزمنتظرامدنت را میکشد و من هرلحظه در خلوت
خود بیشترمی شکنم واشک را نه بر روی گونه هایم که در دل جاری میکنم
خدایا
عیبهایم را می پوشانی و دستهای گناهکارم را
میگیری و ازمرداب گنا و تباهی نجاتم می دهی
می دانم که روسیاه و گنه کارم و هرکس جزتو
بود تابه حال آبرویی برایم نمانده بود می دانم
هزار بار توبه شکستم اما هنوز به لطف و کرم تو
امید دارم خدایا دستهایم را بگیرو به من قدری
عطا کن که نفس اماره ام را به زانو در آورم
عطرگل
یاد تو چون عطرگل است که پیچیده در فضای
جسم و روحم گویی دستهای یخ زده ام را با
خورشید پیوند می دهد دستهای گرم و مهربان
تو من امروز در آغوش تو از یاد بردم تمام
غمهای دیروز و امروزم را مهربانم بگذر در
کنا تبسم شیرینت از خاطرببرم تمام تلخی های
روزگا را آه مادرم
فاصله
می دانم میان من وتو بیشترین فاصله حکمفرما
است می دانم میان من وتو از زمین تا آسمان
فرق است ای کاش می شد تمام این فرقها و
فاصله را نادیده گرفت ای کاش برای عشق
ورزیدن و دوست داشتم هیچ قاعده و قانونی
نبود ای کاش تمام حصارها شکسته شودتا تو
را تنها درپرچین خیالم نجویم که توهرلحظه و
هر جابامنی
بیا
بیا که زورق شکسنه وجودمان در ساحل
انتظار به گل نشسته است و چشمهای خسته
ما تورا می جوید بیا که جزتو فریادرسی نمی بینیم
و دلهای بی قرارمان دیگرتاب انتظار را ندارد
بیا که عطروجودت ماراسرمست ازعدالتت کند و
بی قراری مارا قراری ببخشد بیا تا تمام گلهای نرگس
را فرش راهت کنیم که جز تو دیگرامیدی نداریم
یاد
می دانم که ازهم دوریم و میانمان فاصله است
می دانم بین من وتو دیواریست به بلندای آسمان
امابرای با هم بودن نیازی درکنارهم بودن نیست
تو یادم کنی و نکنی من به یادت هستم همانقدر که
دلهایمان پیش هم باشد کافیست بگذار فاصله ها خود
را به این جدایی ها دلخوش کنندوقتی دلهایمان باهم است
خیالی نیست
می ترسم
می ترسم از آن روزی که یادت درخاطرم پر
شود و جز تو نگدارد یادکسی کنم می ترسم از
آن روزی که تمام دفترخاطراتم راپرکرده باشی
و آنقدر پررنگ باشی کخه خاطرات دیگرم ازقلم
بیافتند می ترسم ازآن روزی که یادت خاطره هایت
. عطروجودت تمام خانه ام را پرکرده باشد وتونباشی
قاب چشمانم
تو که خواب را از من ربوده ای بیا سری به
چشمهای بی قرار و بی خواب من بزن بیا در
قاب چشمهانم تا ببینی بی تو خواب نیزاز من
گریزان است ای که یادت در ذهن خسته ام هویدا
است بیا تا شاید نگاه آرامت طوفان چشمهای منتظرم
را فرو نشاند ومن تو را درکنار خود احساس کنم
نمی خواهم تمام دفتر عمرت را پرکنم مرا چون نقطه ای
کوچک جایی به روی دفترخاطراتت بنشان که همیشه
باشم هرچند کمرنگ و کوچک
|